بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بدگویی*
-در ترازوی اعمال چیزی سنگین تر از خوشخویی نیست. پیامبر اکرم (ص)
____________________________-
عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشست
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
_________*بوستان سعدی
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●
●_ فرگرد بدگویی _●
_______
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از موی گرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در
سر و تن بشویی ز گرد سفر
پس ای خاکسار گنه عن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی* سعدی
_______
سرشت آدمی سرشار از از خوبیها وبدی هائی ست که آدمی در زندگی خویش با آن خو میکند ودراین راه رفته ی زندگی خود, روزانه وهمواره از آنچه آموخته خوب وبد استفاده ای مثبت ومنفی میکند . همانگونه که در فرگردهای قبلی نیز از آن یاد کردیم ما انسانها بسیاری از خوبیها وبدی های زندگی رااز محیط خانواده وجّو پیرامون خود ,آموخته ,کسب کرده ویاد گرفته وانجام میدهیم وآنچه بصورت تکرار برای ما تداوم داشته باشد,بخشی از خوی وخصلت آدمی میشود .ازاین روست که بهتر است در زندگی مراقب آنچه روزانه انجام میدهیم باشیم , چراکه با دقت بر اعمال ورفتار خود هم اشتباهات خود را متوجه میشویم وهم اینکه در می یابیم که چگونه خصلتی درما قدرت بیشتری دارد . عالمین در علم روانشناسی معتقدند که هر شب پیش از خواب به بررسی آنچه کرده ایم بپردازیم وپس از آن برنامه ریزی فردای خود را نیزانجام دهیم . بررسی روزی که گذشت, برای این است که هم «خود شناسی رفتاری» از خود داشته هم روز خودرا مرور کرده ودرکنار آن اگر خود را آرام نمی بینیم , علت شادی وغم را درخود بیابیم واگر از روز خود شاد وخشنودیم به آنچه باعث شادی ما شده اندیشه کنیم وبا روحیه ای شاد به رختخواب برویم , بسیار اوقات ما وقتی به رختخواب میرویم با خلقی تنگ ساعتها با خود کلنجار میرویم تا بخواب رویم وعلم روانشناسی معتقد است « پیش ازاینکه به رختخواب بروی اول باخود کنار بیا!!» واندوه خود را برای خود به تفکر بنشین وسعی کن علت ومعلول آنرا دریابی اگر دردرون میدانی مقصری, بخود قول بده اینکار را تکرار نکنی اگر دیگری را مقصر یافتی,ازخود بپرس چرااورا مقصر میدانی؟ واگر هنوز براستی در درون معتقدی که انصاف را رعایت کرده وحق باتواست ,سعی کن فردا به جبران خطای خود نشسته یا بادوستی که اندوه ترا سبب گشته است صحبت کنی واز دل او بدر آورده مشکل را برای هردونفر شما حل کنی, امااین تصمصیم رابگیر وزمانی که گرفتی ,دیگر بآن فکر نکن و به رختخواب رفته وسعی کن در آرامش بخوابی چون تا فردا هیچی تغییری در وضعیت نخواهد شد مگر به عمل ونه تنها با فکر آنهم فکر خسته ای در طول شب که هر تصمیمی را بیهوده میکند وبی اثر.باوصف این توضیحات نمیدانم افرادی که خصلت بد بدگوئی را همواره با خود دارند چگون میتوانند شب باخود کنار آمده وبعد هم با آرامش درون بخوابی عمیق هم فرو بروند.
من همواره باخودفکر میکنم کسی که به بدگوئی از دیگران دلخوش داشته بی شک باید انسان بیکاری باشد که زندگی خالی وبدون هیجانی را میگذراند وبااین شکل بدنبال هیجانی میگردد از سوی دیگر عده ای ازاین کار براستی لذت میبرند وازاینکه مرتب بدنبال دیگران حرف وحدیثی بسازندبوسیله ی آن,درون زشت خود را در پس ماحرای دیگران, پنهان میکنند.این مسئله اتفاق میافتد و پیش می آید که آدمی از کسی دلخور باشد وبه شخص دیگری حکایت آنچه شد را بگوید که بااین شکل این گفتن از فرد ثالث «بدگوئی » محسوب نمیشود که بیشتر دردودل است وجاره اندیشی وبالاخره انسان باید درد خود راباکسی بگویدواگر خود در تفکر خوداشتباه میکند لااقل دیگری اورا متقاعد کندکه اشتباه میکند یا بدین شکل وبااین گفتگو,اندوه خود را آرام کند, شاید دلداری فرد شنونده نیز باعث گردد که انسان در آن لحظه ی آشوب فکری لااقل کمی اسوده خاطر شدهو خشمی اگر هست ویا غصه وغمی ,دل خود را آسوده دارد.امااینکه بی سبب ما بدنبال این بگردیم که از کسی و چیزی رابی جهت گفته واورا در نزد دیگری خوب وبد کنیم یا کاری را که او کرده, زشت وزیبا جلوه دهیم,آنگاه در واقعیت امراینچنین فردی نمیتواند دارای عقل سالمی باشد و بعیدبنظرمیرسدو کمتر ممکن است که روح این فرد روحی سالم باشد و بی شک دچار خشم های درونی یا عقده های پنهانی ست .او یا به شخصی که بداو را میگوید حسادت میورزد یا به هر دلیلی چشم دیدن این شخص را ندارد وخراب کردن آن شخص برای او نوعی هدف ویا سرگرمی محسوب میشود درعین حال که هرگز به عواقب بدگوئی خود چه در زندگی خود چه بر زندگی دیگران توجهی نمیکند.انسانهائی که به بدگوئی وبد وخوب کردن دیگران عادت دارند تقریبا کمتر این عیب را,خطاوعیب خود میدانندیا حتی دیگر جزئی از روزمرگی زندگی آنان شده به آن فکر هم نمیکنند که زشتی عمل خود را ببینندوبه شکلی این عادت ناپسند برای آنها کاری عادی شده است ,در نتیجه هرگز باین موضوع اندیشه نمیکنند که شاید برای دیگری این گفتاری که سرهم میکنند قادر باشد بر او تاثیری ناخوشایند گذاشته روزاورا خراب کرده یا فکراورا آلوده مسائل ناراست وبیهوده ای کنند که چه حقیقت داشته باشد چه نه میتوانست به شکل دیگری عنوان شودواگر ازسر صواب بودو خیر, مسلما به شکل بدگوئی کردن گفته وعنوان نمی شد.چرا که هرگز آدمی که بد دیگری را نمیخواهد چنین کاری نمیکند که با شکلی زشت وناصواب به بدترین شکل اورا نزد دیگری بد کرده وبد او را بگوید اینکه ما مطلبی را به اطلاع دیگری برساینم که مثلا فلانی کار بدی کرد واین کار چنین نتایجی را بدنبال داشت میتواند تنها برای این باشد که هم نگران آن شخص هستیم هم برای اثرات خطای او دلواپسیم وهم بفکر چاره راهی برای او هستیم که چه کنیم اینکاررا دوباره از روی سادگی یا بی فکری انجام ندهد یا درنظر داریم باو بفهمانیم اینکار اشتباه بوده وبا مشورت با دیگری بهترین راه را درنظر میگیریم که با شخص مورد نظر صحبت کنیم این شکلی منطقی ست که انسان مشگلی را وخطائی را از جانب یکنفر بدیگری بگوید اما بدگوئی در کُن ودرون وبطن مطلب هیچ نیست مگر بدخواهی برای آنکسی که بدگوئی اورا میکنند در نتیجه آذم بدگو آدم بدخواهی نیز هست ودروغ یکی دیگر از خصلتهای درونی اوست .وچه بسیارند انسانهائی که توسط همین بدگویان وبدخواهان صدمات بسیاری در زندگی می بینید وحتی کانون گرم خانواده ای نیز برهم میریزد که نمونه های آن در جو ایران در محیطی خانوادگی چون داشتن عروس یا داماد یا مادرزن و خواهر شوهر ومادرشوهر وخواهر شوهر بودن واقوام بسیار نزدیک خانوادگی که متاسفانه برخلاف تمام جوامع دنیا ازاین حسن خوب بهره ای نبرده اند که زندگی دختر و پسر وبرادر وخواهر خود را متعلق به خود او دانسته وکمتر از دخالتهای بیجا وبدگوئیهای خانمام براندازی که تنها باعث اختلاف در زندگی مشترک میشود دست بردارند واز سوئی این شکل از زندگی دراروپا که جوان وقتی بر سر خانه وزندگی خود رفت بطور کامل مسئولیت زندگی او باو تعلق داشته وخانواده اجازه دخالت در امور شخصی او ندارند بسیار عملی تر وعقلانی تر ومنطقی تر بنظر میآید در جای آنکه دوست داشتن های افراطی خانواده ودلسوزی های نامناسب با بدگوئی هائی که جز خراب کرذدن فکر فردی بروی دیگری نیست به آتش زدن زندگی یکدیگر بنشینیم والبته اینکه فردی حقیقتی را دیده وشنیده ولازم باشد آنرا بازگو نماید بسیار متفاوت است تا بدروغ چیزهای ناشنیده وناگفته را ازسوی دیگری برزبان اورده یا وقایعی را بسازد که هرگز یا بدینگونه نبوده است یااصلا چنین اتفاقی نیافتاده باشد ولازم به ذکر است بسیاری وقتها انسانها بدروغگوئی وبدگوئی از شخصی برمیخیزند که از جانب او خود رادرخطر ببینند یعنی اینکه خود عملی انجام داده وحرفی زده باشند که ازعواقب آن در ترس هستند وبرای آنکه زودتر جلوی ماجرا را بگیرند به سراغ فردی که ازاو واهمه دارندرفته وتمامی رخ داد واتفاقات ووقایع را زودتر و گیش از رسیدن خبر اصلی واقعه با دروغ پردازیها وبدگوئی های ناصواب ونادرست را به شکل دیگری نشان داده وبه مغلطه ی فکر شخص ,می نشینند وچنان اورا پر کرده افکار اورا مغشوش ماجراهای دروغین وساختگی میکند که این شخص وقتی با شخص اولیه مواجه شد اصلا حاضر به شنیدن ماجرا هم از زبان او نباشد وحتی اگر چنین موقعیتی را هم باو بدهد فکر خوداو بحدی مغشوش ودر انحراف واشتباه پر شده است که شاید نه واقعیت را بپذیرد نه حتی باور کند. چراکه بدگو وبد خواه بخوبی میداندچگونه واز چه دری وارد شده بر کدامین نقطه ضعفها دست بگذارد که حرف خود را به نتیجه رسانده وگفته های خود را در مغز فرد متقابل جاسازی کرده وبه آنچه در نظر دارد یعنی مغشوش کردن جو برای فرد ثالث موفق شده به نتیجه دلخواه دست بیابد درنتیجه حیله گری اینگونه افراد بدگو وبدخواه نیز صفت دیگری از خصلتهای آنان است ومیشود گفت کسی که زبان به بدگوئی باز کند واینکار برای او سرگرمی یا ذوق وشعف و هیجان یا عادت شده باشد در وجوداو کمتر میتوانید خصائص مشخصه ی خوبی را پیدا کنید شما هرگز درچنین فردی انسانی مهربان را پیدانمیکنید هرگزدر چنین آدمی انسانی که یاری دهنده ی دیگری باشد وجود ندارد چراکه او باهمین بدگوئی بتدریج خصائص خوبی های خود راازکف میدهد.درواقع هیچ انسانی بد نیست بلکه کم کم خود را به بد بودن عادت میدهد وکم کم بد بودن نهاد او میشود چراکه یا صدمه های دنیای محیطی او ازاو چینی خواسته اند که آدم مهربان ورئوفی نباشد یا صدمه های اجتماعی باعث شده که او چشم از درون آرام ومنطقی خود برداشته دنیارابا نگاهدیگران ببیند یعنی سعی کندهمان باشد که دیگران هستند ومتاسفانه اینکه مدام انسانها بعلت صدماتی که از یکدیگر میخورند مدام نیز توبه میکنند که به کسی دیگری یاحتی دوباره بخودوقدرت تفکر ونتیجه گیری خوداعتماد کنندویادوست بدارند ومهربان وخیرخواه باشند,جهان امروزی را به شکلی درآورده است که همه دراصل با داشتن ونداشتنن آشنائی در هرکجا که هستند غریبند وغریبانه در تنهائی ها زندگی میکنند با کسی حتی نزدیکان باز باهم سخن نمیگوند چراکه از نتیجه ی آن میترسند ازاینکه یکی این سخن را بدیگری برساندویا عکسالعملهائی نشان دهد که بیشتر باعث صدمات دیگری براووزندگی او شود.
دیگر انسان به کسی نزدیک نمیشود چراکه نمیخواهد از دوستی ها صدمه ببیندوچون به کسی نزدیک شدنیزبطور کامل اورا بخود راه نمیدهندوهمیشه دیواری درمیان خود ودیگری میگذارد تا درامان باشد واینگونه احتیاط کاری ها وامنیت جوئی ها همه را بایکدیگر چون غریبه ای کرده است که حتی در نزدیکترین شکل خانوادگی نیز وقتی خواهر وبرادر ومادر وپدر درجمعی خانوادگی با همسران خود در یک مهمانی گرد هم جمع میشوند بیش ازاینکه سعی کنند همدلی وهمکاری وهمزبانی خود را به یاد,داشته باشند, مواظبند که کسی زیادی بکار آنها وهمسر آنان دخالت نکند وبی شک چنین ترسی نیز بیهوده نیست چراکه تجربه های شخصی او ثابت کرده است که چون مراقب نباشد, باید انتظار هر حرف وعمل ونیش زبان ودخالت وبی احترامی ای که ممکن است راازهمین عزیزان خود که مادر یا پدر وخواهرو برادر خوداو هستند, ببیند ووقتی خانواده بدین شکل ازهم با یک ازدواج بدور میافتد, چگونه امیدواریم جامعه ی ما همبستگیهای واقعی وهمدلی ها ویاوری ها وهمکاری های صادقانه ای را درجامعه کار وحرفه وزندگی با یکدیگر داشته باشند وامکان اینکه درچشم بهم زدنی, کسی که بسیار مورد مهر بود از طریق همین جامعه وهمین مردم طرد شود,درتمامی جوامع دنیا, دیگر چیز تازه ای نیست چراکه دنیا دیگر چون گذشته مکان صداقت وراستی ودرستی نیست. دنیا دیگر, زبان مردمی را به زبان تهاجمی یا زبان محتاط وعاقبت نگر تبدیل کرده است دنیا دیگر بدنبال صدیق وفرشته وانسانی براستی خوب ومتعهد در میان خود نیست وحتی انتظار آنرا هم نمیکشد که کسی درمیان این مردم وجود داشته باشد درواقع دنیا تغییر نکرده است انسان تغییر کرده است ودیدگاههای ائو رو به ناباوری درست یها کشیده شده ویاس مداومی رسیده که دیگر توان باور راستی ها ودرستی ها را ندارد وانسان با صدماتی که از جانب مردمان اطراف خویش میبیند دیگر باور نمیکند که هنوز ذات وخصلت واقعی «انسان بودن» رابتواند دوباره در کسی پیدا کند واورا براستی با تمام وجود,دوست داشته باشدویا عشق ومحبت او را برای همیشه بتواند برای خود حفظ کند وبرای آنکه شاهد بسیاری از نامردمی هاست هرچه میکند نمیتواند ازاین جلوگیری کند که قلب خود او سیاه وتیره ی دنیای سیاهتر وتیره تری نگردد, دنیائی که خورشید آن فقط به رسم خورشید بودن نور میدهد, اما چه نوری داشته باشد, چه نه, روشنائی دید گاه های زندگی ذهن آدمی در روزهای مداوم زندگی درخاموشی بدیها وزشتی های پیرامون او فرورفته است. چیزی که روشن است این است که ما انسانها میتوانیم همگان را دوست بداریم اما درعین حال نیز مجبور نیستیم که همه افراد دینا وهمه کسانی را که دورادور ما هستند , دوست داشته باشیم.مسلم است کههمیشه اگرباهرکسی با زبان خوداو صحبت کنیم, سرانجام راهی بدورن دل وافکار او پیدا میکنیم واین وقتی مقدور است که فرد بداند هرگونه آدمی که هست ماهمانگونه او را قبول داریم وبه احساس اووطرز فکراوباهمه ی حتی تفاوتها,ارج مینهیم,واگر اینگونه باشیمآنگاه یک زندگی مسالمت آمیز را در محدوده ی زندگی خود, صاحب خواهیم بود.اما بسیارند آنانی که انقدردر ذات ونهاد فکری خودبه بیراهه های اندیشه رفته اند که حضور ووجود شخصی تا بدین حد صادق یا مهربان را باور نمیکنند ودردرون خود,وحشتی نیز ازاو دارند که در پشت نقاب این چهره آیا براستی قلب رئوفی نیز هست یا تماما فریبی ست ودامی دیگردر راه او ,ودر کل دوستی با فردی دوبهم زن, بدگو, ودرواقع مردم آزار, که برهم زدن اشیانه ی آرامش دیگران, سرگرمی اوست, هیچ چیز جز سرگردانی وپریشانی روح برای آدمی به همراه ندارد وهمان بهتر که نقش اینگونه دوستان از صفحه ی زندگی آدمی بکلی پاک شوند تا آسودگی وارامش به خانه باز گردد ودر محیطی آرام توان آنرا داشته باشیم که به موضواعت مهم زندگی بیشتر توجه کنیم تا اینگونه بازیهای فکری وروانی
__________در طپش های مداوم در باد________
لحظه هایم جاریست
در طپش های مداوم در باد
وامیدم بدروغ
به هرآن شاخه ی اندوه زده
درشبستان سیاه
به تن خاطره ها می چسبد
وبه شاخ ء غم واندوه بسی
در درون خودُ و دل می شکند
وسرشکم جاریست
در رگ خاطره ها
ازهمان عشق که زود
شاخه ای گشته و ا فسوس شکست
در طپشهای مداوم در باد
در شبی طوفانی
آه اما بنگر
دل من میمیرد
درد در ساقهء اندوه ء مداوم هرروز
گاه در نیمه شبی
در رگ هستی وقلبم جاریست
عمر من لیک
چه طوفان زده در دامن باد
چه پریشان در دهر
درپی هستی خود میگردد
خاطرم از نم باران نمناک
دیده ام سیل همه بارانی ست
که درون دل من جاری بود
و سکوتم افسوس
در تن لبخندی
باز دردیده ء هر بیخبری
همره ء خنده وهر شیطنتی
سبزی باغء دل شاعره بود
در نگاهی که درون دل من راه نداشت
آه آری امروز
لحظه هایم جاریست
همچنان روز وشب و هر لحظه
در طپشهای مداوم در باد
خنده وشادی و هر شیطنتم نیز هنوز
همچنان جاریء لب بوده و چشمانم نیز
همچنان برق مداوم دارد
لیک خالی زحضور روحم
و دگر مانده دلم لیک چرا
همچنان قلب منونبض وجودم هردم
میطپد باز هنوز
لحظه هایم جاریست در طپشهای مداوم در باد
زندگی طوفانی ,خاطرم نمناک است
خاطرم نمناک است
فرزانه شیدا 1368 سه شنبه 22 آبان
____________________________
ودرعین حال ممکن است آنفدر خود انسان بدخواهی باشد که هرچه هم بااو خوب وانسان باشی نه قدر بشناسد ونه ارزش اینهمه را داشته باشد اینجاست که میتوانیم چینی شخصی را از جرگه ی دوستان واشنایان وحتی از افراد محدوده ی خود بکلی حذف کنیم چراکه هرگز هیچگس نیازمند یک دوست آزاردهنده نیست که بودن با او در زندئگی فردی شخص تولید دردسر وناراحتی های فکری وروحی کند درنتیجه درک این مسئله ساده است که ما در انتخاب دوست خود عده ای را اصلا در جمله دوستان خود نتوانیم جا داده واورا نمیز چون دیگران مورد مهر ومحبت قرار دهیم که بی شک اگر اسنانی زود جوش ومهربان باشیم اگر فردی در دل او راه نیابد ویا حاضر نباشد او را بپذیرد بی تردید مشکل شخص متقابل است چراکه یا نوع فکر واعمال او کاملا متضاد با شخصیت این فرد است یا این شخص در کنار او احساس امنیت وآسایش فکری نمیکند که این هزاران دلیل ممکن است داشته باشد ویکی از انها اینکه این فرد روحیه ای متناوم ومتغییر داشته باشد وهرلحظه به حال جدیدی فرورود لحظه ای بخنند وبی آنکه تو انتظارش را داشته باشی باتو به خشم حرف بزند اینگونه آدمیان بسیار در رابطه ها مشکل سازند
وروابط با انان روحسه واعصابی قوی میخواهد ودر این روزگار که هرکسی بحد روزانه خود درگیری های فکری دارد نیازمند داشتن چنین فردی درکنار خود بعنوان دوست نیست بخصوص انسانی بدگو که از خصلت بدخواهی وکینه ورزی ودشمنی به بدگوئی رسیده است در نتیجه هرچه زودتر از شر چنین افرادی خلاص شویم کمتر دچار مشکل خواهیم شد وحتی اگر این فرد از منزدیکان بسیار نزدیک ما میز باشد بهتر است ازاو بکلی کناره گیری کرده وزند گی خود را بکنیم چون با وجود وحضور او هرگز زندگی آرامی را بخود نخواهیم دید وزهر رفتاری او یا دامنگیر ما میشود یا دوستان دیگر مارا,آزرده خاطر کرده ومشکل ساز دیگر,اطرافیان ما نیز میشود .چراکه عادت به بدگوئی با یکبار گفتن:« ببخشید دیگرچنین نمیکنم وازمن دیگر تکرار نمیشود» تمام نشده وپایان نمیگیردمتاسفانه,این خصلتی ست که درزنهاد او جا افتاده وبراحتی از عادت رفتاری خودقادر به جدائی نیست وچنین فرد ی نیزاگر روزی مچش باز شود نه تنها به سختی صدمه میبیند بلکه سرشکستگی وبی آبروی او دامنگیر هم اوست و هم دامن گیر خانواده ونزدیکان او خواهد شد.
ـــــــ برما ببخش خداوندا !! ـــــــــــ
نه سپید نه سیاه تنها دل واژه های دلمگو از عشق نه
لب مگشا بر کلام زیبای عشق
که از اعتبار افتاده است
این زیبا کلام زندگی
این واژه محبت این یگانه امید انسان
کنون اما شک است وتردید ها
جایگزین در مهر ورزی وعشق
آه امروز چه ساده از کنار
دوستت دارم ها میگذریم
با نگاهی پر زتردید
با سوء ظنی دلشکننده
با ناباوری کلام
و آه که چه تنها
بر جای مانده ایم
چه غمگین بدنیا نگریسته
چه افسرده بی کسی
را زندگی کردیم
راه زندگی طی کرده ناکرده
بآخر میرسیم و آخر آه
انتهای جاده ء رفتن
افسوس که آندم
حتی نگاه بر پشت سر نیز
چه بی ثمر چه بی اثر خواهد بود
میدانم میدانم
خدا چنین نمیخواست
نه اینگونه که برخود روا کردیم
و گناه اما همیشه
بر گردن سرنوشت تقدیر
زندگی بود
چه حماقت وار در تکرار این
اصرار کردیم که
نه نه تقصیر من نبود
سرنوشت اینگونه بود
من بیگناهم
تقدیر چنین میخواست من بیگناهم
آه و وای بر ما
که خود تقدیر و سرنوشت در کف ...
همواره ؛رفتیم ؛ رفتیم
با دری بسته بر افکار خویش
غمزده در روزگار تنهائی
و در حماقت... آری ... در حماقت !!!
ره سپردیم و رفتیم وفقط رفتیم!!!
چه بی دلیل غم خوردیم
و آه ... همواره از درون و بُرون غافل !!
منو تو ... ما ... به چه چیز دلبستیم ؟!
از چه دل بُریدیم ؟!
چه را جستیم ...چه را یافتیم ؟!!!!
وای بر ما ..خداوندا ببخشا بر ما
ظلم خویش برخویش
حماقت دل را... در یک عمر زندگی ...
بی هیچ گشوده دری
بر دیده ونگاه ودل!!!
ما آخر... ازخانه ء دل
به بیرون نگاه نکردیم
بدیدن ؛ چشم؛ دلبستیم
و باور کردیم آنچه را چشم میدید !!!
و گفتیم : تا به چشم ندیدم
باور نمیکنم !!!
... هه ... چه مضحک بود این!!!
وای که درانتها نیز
بی خردی یک عمر زندگی را
به چشم خویش .... دیده
به تکرار ؛ بیگناهم ها؛ هدر میشویم!!!
و وای چه دیر است آنروز
چه بی ثمر چه بی اثر
و چه غمناک ... چه دردآلوده
مانند بیدارشدن طفلی از خواب
و یا چون تولد اما در انتها !!!
اما دیگر... بسی ... بیهوده !!!
باور کن ... انتها نیز امروزاست
... اینجاست !!
منو تو اما انتها ندیده
در پایان ایستاده ایم
امروز بتصور ،، می بایست ها ،،
و فردا در تکرار ... ایکاش ها
حیف از زندگی..!!!
حیف... وقتی که نپرسیدیم امروز را
تا درانتها بپرسیم از خود خویش
چه میخواستم ... چه میخواهم
چه شد !!!! ..... چه شد
تا گر کنون ... هیچ نیستم
پوچ نیز نباشم بعد از این !!!
تو برما ببخش خداوندا ...ببخش
ویرانی دنیای مهر ترا ...
ویرانی خودرا
که خود کردیم ونگفتیم که
که این خودکرده را بر خویش لعنت
که این خودکرده را تدبیر هم نیست
که؛ بود؛ اگر میخواستیم !!!
بر زبا ن ....اما...
شکایت را پایانی نیست
که همواره شاکی دنیائیم
و بی گنه افکار خویش
در خیالی باطل !!!... باطل ...باطل
افسوس و آه
ازاین ندانم کاری های نا دانسته منو تو!!!
و ببین مرا... ترا
که...چو امروز را اگر می گفتند ...
آخر ین روز توست
باز لب گزیده میگفتیم ؛
من هنوز هیچ نکرده ام
من هنوز به هیچ نرسیده ام
من جز هیچ نبوده ام
خدواندا برما ببخشا
ویرانی خودرا ...دنیای عشق ترا
روزگار آدمی را
از دست خود برخود ...
بر دیگری.. بردنیا
برما ببخش خداوندا
..برما ببخش خداوندا
که ما خود را آنگونه که بودیم...
ندیدیم ...افسوس!!!
...تو نیز ...برما ببخش خداوندا !!
ف . شیدا 24 آبانماه
__________________________________________
آنچه همواره می بایست در یاد خود داشته باشیم این اسنت که بدگوئی عاقبت خوشی را برای ما ودیگری در پی نخواهد داشت وبهترین راه برای مقابله با بدگویان دوری از آنان وبستن راه ایشان به زندگی ومحدوده ی زندگی وخانواده ی ماست هرچند بدگو نیز نیاز به رسیدگی روانی تحت نظر روانشناسی مجرب دارد تا علیت اعمال وبدگوئی ها ودروغ گوئی ودروغ پردارزی خود را دریافته در جامعه فردی مثمر ثمر باشد نه انسانی ازار دخهده ومزاحم آسایش وراحتی مردم.
___________________________________________
*_ بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ
*_کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ
*_آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ
*_بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ
*_ شاید در کوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند ارد بزرگ
_________________________
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟
یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست * سعدی
__________________________
پایان فرگرد بدگوئی
به فلم فرزانه شیدا
_____________________________
- ناملایمات موثرترین آموزگار زندگی هستند. هنگام بروز مشکلات باید شاد و شکرگزار باشیم. نه از این جهت که رنج بردن خوب است، بلکه به خاطر پیامدهای خوبی که دارد . (جو آن آندرسن)
- تعداد کسانی که در کارها شکست می خورند با تعداد کسانیکه کارها را بطور نیمه تمام رها می کنند، رابطه مستقیم دارد. (جوزف مک کلندون)
- هرگز مردی ولو بسیار نادان را ندیدم که از وی چیزی نتوانسته ام بیاموزم. (گالیله)
- خواسته مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست، و خواهش مرید از مراد، نشان دادن مسیر پیشرفت. (ارد بزرگ)
- ما از جنس رویاهایمان هستیم . (ویلیام شکسپیر)
- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی . (لارنس استرن)
- هیچ چیز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزدیک نمی سازد. (موریس مترلینگ)
- چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی: «مثل من باش . » (امانوئل کانت)
- یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی. (بایزید بسطامی)
برگرفته از :
نظرات
ارسال یک نظر